۰
plusresetminus
تاریخ انتشارجمعه ۷ مهر ۱۳۹۶ - ۱۵:۴۶
کد مطلب : ۳۶۴۵۳
برادر شهید مدافع حرم احمد قاسمی کرانی

سرمايه‌هايي همانند شهيد حججي به‌گونه‌اي بي‌نهايت در اختيار ما قرار نگرفته است

در غم شهيد مدافع حرم محسن حججي همچون غم برادر شهيدم احمد بغض گلويم را فشرده،سوزشي چون تنور به‌مانند شعله‌هاي خشمگين آتش به همه وجودم گُر کشيده،نه مي‌توانم گريه کنم نه به خويشتن اجازه مي‌دهم تا خنده‌اي بر لب آورم.
سرمايه‌هايي همانند شهيد حججي به‌گونه‌اي بي‌نهايت در اختيار ما قرار نگرفته است
به گزارش جهانبین نیوز به نقل از پايگاه خبري تحليلي پيرغار، دل نوشتي زيبا از برادر شهيد مدافع حرم احمد قاسمي کراني

گفت زهره‌ي آن داري تا شاهد ((داري))باشي که حلاجي ديگر  را بر آن آويختند؟پرسيدم مگر در  زمانه ما ،بازهم انساني  را به جرم حق‌گويي مي‌کشند؟تو از حلاج گفتي،مگر انساني تا بدين حد رسيد وبي باک ،بلندهمت و مرد مرد،مي‌توان يافت و مادر دهر  زاده است تا سينه سپر کند و در برابر دارش بايستد و خم به ابرو نياورد؟دوست من لبخندي به برندگي خنجر تحويلم داد چند قطره درشت اشک  داغ و زلال،شتابان  از چشمانش به روي زمين فروريخت و صدايش گويي از عمق چاه به  گوش مي‌آمد  که:از کسي مي‌گويم که حلاج در برابر حق‌گويي  ودليريش انگشت‌به‌دهان  گرفت،پرچم‌داران سرافراز شهادت،در مقابل کبريايي‌اش به کرنش درآمده‌اند.

آزادگان سردوگرم‌چشيده  زمان در  برابر اندام مردانه‌اش و اراده زلال  و خالصش که جز از مبدأ لايزال نمي‌گفت يکسره جار تکبير  زدند ناگهان سر تعظيم فرود آوردند.

حججي را مي‌گويم که حجت باهره الهي گرديد،من احتياجات طبرسي را ديده بودم که چگونه  سر خصم را با دلايل قوي به زمين مي‌کوبيد،من از برهان‌هاي قاطع و برنده که از اذهان قاد و نقاد و نکته‌سنج بر مي‌خواست و چون گرد بادي مهيب همه دار وندار مهاجم را در هم مي‌کوبيد،آگاهم،اما حججي قاطع تند و برا، که خصم  را به ديوانگي بکشاند ،آبرويش را يکجا چونان کاسه‌اي پر از  روغن در شنزار بريزد در ذهنم نمي‌آيد.

حججي سرداري بود که به چوبه دار بوسه زد ،مظلومي بود که با مظلوميت،قدرت  ستمکار را به چالش کشيد ،حسين گويي  که يک‌مشت  فرياد شد ،سينه‌زني که در دست همان  بخش از سينه‌اش که براي مظلوميت حسين دست‌ها را بر آن مي‌کوبيد،شمشيرهاي  آخته را به ميهماني فراخواند و فرياد (يا سيوف خذيني)سر داد.

حججي را مي‌گويم که مصداق کامل (وبذلوا مهجهم)قرار گرفت ،انساني تا بدين حد رشيد و مظلوم ،کم گفتار و با کوله باري از کتاب و گفتار.

او را مي‌گويم که تنها درجه‌ها را روي دوشش انباشته نمي‌کرد  شانه‌ها را زير بار مسئوليت خم کرده بود.

او که جريان اين رهرو سالک گريزپا را که  با پروبال خونين به اندرون دنياي پنهان ارجعي الي ربک   مکيده شد و دل آسمان معنا را سوراخ کرد  و بدان سو راه يافت نمي‌توانم به‌آساني دريابم.

راهي بدان خطرناکي و پرپيچ‌وخم را چه خوش پيمود ،قفل مرموز (دنا فتدلي) را گويي با رمز يا زهرا گشود و ناگهان بااندام خونين  به دشت آلاله‌ها و شقايق‌هايي پاي نهاد که همه آن‌ها از ديار ما بودند ،از برادرانمان ،از فرزندان بتول ،از بني الحسن(آواره شهيد) تا آنان که در طف وفخ در اقيانوسي از خون به غواصي رفتند.

زخمي که اين قامت رعناي شکسته بر قلبم گذاشت جراحتي عظيم بر جاي خواهد نهاد که هرگز بهبود نمي‌يابد

من در رثا  اين برادر وفادارم  که باکرامت و مظلومانه هرچه داشت ،داد، و هرچه خواست  با ارادت گرفت،اشک را هديه‌اي ناچيز ميدانم ،تألم را زيبنده اين بنده پاک‌باخته خداوند نيافته‌ام و دنيا را با همه فراخي و عظمتش محدودتر از آن ميدانم که جاي زيست مرداني  چنين پرانرژي  و عاشق باشد من  بهشت را کمتر از آن دانسته‌ام که به همت والاي حججي پاسخ گويد.

در غم حججي همچون غم برادر شهيدم احمد بغض گلويم را فشرده،سوزشي چون تنور به‌مانند شعله‌هاي خشمگين آتش به همه  وجودم گر کشيده،نه مي‌توانم گريه کنم چراکه عظمت  اين انسان  باشکوه را خرد مي‌کنم،نه به خويشتن اجازه مي‌دهم تا خنده‌اي بر لب  آورم ،چراکه سرمايه‌هايي همانند حججي  به‌گونه‌اي  بي‌نهايت در اختيار ما قرار نگرفته است

من داغ والامقام،شهيد حججي را هرگز به هيچ‌کس نمي‌سپارم.من بر شهر و ديار و کوچه و محل زيست او احترام  مي‌گذارم که باسخاوت به پرورش انساني  تا بدين حد کمال‌يافته ، کمک نموده است از  تنهايي‌اش نکته به نکته برايم گفتند ،از مظلوميت وسربلنديش موبه‌مو سخن به ميان آوردند ،به من  گفتند در همه عمر دستي  به خطا دراز نکرد ،و در هنگامه چشيدن  شرنگ مرگ  و يا بهتر  و بجا شربت شهادت ،که بسيار تنها بود تنهاي تنها  دست تملق  از آستين به درنياورد همچنان با غرور و بزرگواري با گام‌هاي مطمئن و استوار بوسه بر شمشير زد.

او شرافت شيعي بودن،آرمان ايراني ،سلم مسلماني و حقيقت پذيرش محمد و خداي محمد و سنت جاودانه رسول گرامي را هميشه نصب العين خويش داشت.

نام حججي را در کتاب دلم درشت مي‌نگارم که آفرين بر او باد که جان بر سر پيمان نهاد آن‌ها پيماني مقدس و پايدار آفرين بر خانواده  مبارکي که چونان شجره طيبه  چنين ميوه مطبوعي به بار آورده است درسي فراموش ناشدني  از او آموختيم،ستيز به‌جا ماندن با سرافرازي و مردن با مردانگي پالايش ترس‌هاي ناروا  و دو جرعه صبر و شهادت را پي‌درپي يکجا نوشيد.

به‌راستي چه غم ديوار امت را نوحي چونان تو را پشتيبان خويش ببيند رحمت واسعه خداوند گواراي وجودت که زمره‌ي عاش سعيدا در آمدي.

والسلام عليکم وبرحمت الله برکاته

انتهاي پيام/590پ
 
 
مرجع : پایگاه خبری تحلیلی پیرغار
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

خبرهای مارا در پیام رسان های زیر دنبال کنید

تاريخ:

چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۸

ساعت:

۱۲:۱۴:۵۹

1 Jan 2020