۰
plusresetminus
تاریخ انتشارچهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۸:۲۰
کد مطلب : ۲۱۱۰۳

داستان چادری شدن من و مادرم

دوستی كه باعث چادری شدنم شده بود با این جمله به من تبریك گفت: تو خوب بودی با چادر بهتر شدی. به این مطلب امتیاز دهید
داستان چادری شدن من و مادرم
به گزارش جهانبین نیوز، پوششی معمولی داشتم مانتویی تا روی زانو به علاوه یك شال البته بدون آرایش. تا اینكه سال سوم راهنمایی كه با یكی از همكلاسی هایم آشنا و دوست شدم كه ظاهری متین و چادری داشت بعد از مدتی هم نشینی با او ظاهر او بر من اثر گذاشت.

او اهل مسجد بود گاهی به بهانه اینكه با دوستم در مسجد قرار دارم با چادر از خونه خارج می شدم و به مسجد می رفتم. اما در مهمانی ها بدون چادر بودم با اینكه پوششم تغییر كرده بود و محجوب تر شده بودم.

دوستم كه روز به روز با او صمیمی تر می شدم آدمی مذهبی و معتقد بود. به من گفت:"دوست دارم دوستی كه دارم شبیه خودم باشه"دوستش داشتم و به راهی كه می رفت اطمینان پیدا كردم و با راهنمایی های حاج آقای مدرسه حرف های دوستم برایم به اثبات رسید. (صحبت های پیش نماز مدرسه مون بعد از هر نماز )تصمیمم را گرفتم. از پول توجیبی های خودم یك چادر مناسب خریدم و موقع رفتن به مدرسه در كوچه جلوی درب خانه بدون اطلاغ خانواده چادرم را سرم كردم.

اولین روزی كه با چادر وارد مدرسه شدم همه همكلاسی ها به من لبخند زدند لبخند شیرین و محبت آمیز برای اینكه تغییر كرده بودم. دوستی كه باعث چادری شدنم شده بود با این جمله به من تبریك گفت: "تو خوب بودی با چادر بهتر شدی" بعد از مدتی مادرم اتفاقی مرا از روی تراس خانه دید كه در كوچه چادر سر می كنم و از چادر پوشیدنم با اطلاع شد. (پوشش من دقیقا برخلاف بقیه بود) بعد از كلی صحبت و اعتراض ، من استوارتر از قبل چادر بر سر به مدرسه می رفتم.

سال بعد از طرف آموزش وپرورش به حج مشرف شدم از آن به بعد به بهانه اینكه حاجیه خانم باید چادری باشد همه جا چادر می پوشیدم. بعد از گذشت مدتی، پوششم در خانواده عادی شده بود دیگر حداقل باخانواده ام در رابطه با حجابم مشكلی نداشتم اما اطرافیانم به خاطر این مساله از صحبت كردن با من اجتناب می كردند و علاوه بر این پاره ای از اوقات مرا مورد تمسخر قرار می دادند.

به تدریج مادرم را هم به چادر علاقه مند كردم. مثلا وقتی از حج برگشتم چون چادر می پوشیدم به مادرم گفتم:"زشته من چادر داشته باشم و شما نه. زشته دختر چادری باشه مادر مانتویی!" یا به بهانه های مختلف مادرم رو می كشوندم به مدرسه، اوایل هفته ای یك بار و گاهی حتی هر روز! بهشون می گفتم:"جلوی دوستام زشته چادر نپوشید! یا كتاب فلسفه حجاب شهید مطهری رو به مادرم دادم تا بخونه فكر كنین كسی كه هرروز با چادر بیاد مدرسه دخترش كم كم این چادر رو سرش ثابت میشه.

چندروز به روز مادر مانده بود برای مادرم پارچه چادری خریدم و با یكی از چادر نمازهایش پیش خیاط بردم تا برایش بدوزد از اون جایی كه یك مادر از هدیه ای كه فرزندش برایش خریده استفاده می كند مادر من هم از چادرش استفاده كرد و هنوز هم اون رو نگه داشته! از آن روزها سه یا چهارسال گذشته و در حال حاضر من و مادرم هر دو با چادر وارد اجتماع می شویم.

انتهای خبر/۱۰۲۴ج
مرجع : ستاد اقامه نماز
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

خبرهای مارا در پیام رسان های زیر دنبال کنید

تاريخ:

يکشنبه ۸ دی ۱۳۹۸

ساعت:

۰۹:۳۹:۴۶

29 Dec 2019